loading...
سایت تفریحی و دانلود ایرانیان
آخرین ارسال های انجمن
admin بازدید : 290 جمعه 30 فروردین 1392 نظرات (0)

تاريخ : ۶ شهریور ۱۳۹۰ - دسته بندی : كتاب
1469 بازدید
ellens-secret

چکیده رمان: وقتی الن خانه اوبران ها را ترک میکرد و به سمت اپارتمان خانم دایموند به راه افتاد با خود گفت : نمی توانم حرف های اقای اوبراین را باور کنم وقتی داشت صحبت میکرد اصلا به من نگاهنمی کرد دائما هم قدم میزد چه کار می توانم بکنم؟ خانم دامیوند هنوز برنگشته بود و اتق هم سرد بود اتش خاموش شده وبد خانم دایموند تاکید کرده بود که اتش را رووشن نگه دارد سطل زغال تقریبا خالی بود الن چند تکه ذغال باقی مانده را در داخل بخاری دیواری انداخت و وقتی ذغال اتش گرفتند نفس راحتی کشید و با خود فکذ کرد : بهتر است کمی ذغال بیاورم و بعد با سطلی در دست از خانه خارج شد.

هوا تاریک شده و باران کف سنگی حیاط را لغزندده کرده بود پرده های ساختمان شمارهی سه کشیدده شده بود حتما جو و سیلویا دیگر خوابیده بودند الن در حیرت بود که چطور ممکن استت سالی شلخته سبزیجات هندرسون پیر را دزدکی بردارد در حالی که خودش در باغچه اش سبزی بکارد ولی احتمالا سبزیکاری دردسر داشت در ضمن گلها زیبا تر بودند حتی اگر به فرض سالی چنین کاری انجام داده بود. هندرسون ها که سبزی فراوان داشتند مگرنه؟ ان پیرمرد قط دلش میخواست سر و صدا راه بیاندازد الن لبخندی زد و با خود اندیشید اگر اقای هندرسون می دانستت امروز کلارا در سینما چه کار مییکرد حتتما بیزوینگ یارد را روی سرش می گذاشت.

الن فراموش کرده بود چراغ قوه را همراه خود بیاورد ولی هنوز نور ضعیفیی از طاق سنگی به درون میتابید انبار ذغال خانم دایموند درست رو به ری اقی سنگی قرار دشات الن بیلچه را برداشت و مشغول پر کردن سطل شد هنوز نیمی از سطل پر نشده بود که صصدای سرففه ای از سمت دستشویی که سالی لومزدن و بارکرها مشتترکا زا ان استتفاده میکردند به گوش رسید. چه کسی ممکن بود ان جا باشد؟ شالی همراه خانم دایموند به رستوران رفته بود بارکر ها هم خواب بودند شاید یکی از بچه ها ی اقای اوبریان بود انها گاهی اوقات که دستشویی خودشان اشغال بود از دستشویی همسایه استفاده می کردند.

الن دوباره مشغول شد باز هم صدایی به گوش میرسید این بار صدا شبیه خش خش بود موش ها ؟ الن که ترسیده ببود بییلچه را رویی زمین انداخت دسته سل را گرفت و با عجله خود را به حیاط رساند سطل ذغال سنگین بود به همین دلیل وقتی مقابل خانه ی شماره چهار رسید توقف کرد تا نفسی تازه کند پنجره ی یکی از اتاق ها باز بود و الن توانست صدای مری اوبراین را بشنود. به من گوش کن مایکل تو نباید به الن چیزی درباره ی پدرش بگی فهمیدی؟

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4726
  • کل نظرات : 135
  • افراد آنلاین : 17
  • تعداد اعضا : 4576
  • آی پی امروز : 251
  • آی پی دیروز : 688
  • بازدید امروز : 1,355
  • باردید دیروز : 3,798
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 1,355
  • بازدید ماه : 78,777
  • بازدید سال : 510,325
  • بازدید کلی : 16,616,660
  • کدهای اختصاصی